نگارنده در این داستان تقابل "قدرت" و "دانایی" را در دو شخصیت "انوشیروان" و "بزرگمهر" به تصویر میکشد. داستان بدین قرار است: روزی انوشیروان به همراه زنی زیبا، راهی شکارگاه میشود و در آن جا به خواب میرود. در همین لحظه، مرغی سیاه با دیدن بازوبند شاه که آمیخته با جواهرات است فرود آمده و آن را برمیدارد این در حالی است که بزرگمهر شاهد ماجرا است. شاه پس از بیداری "بزرگمهر" را طراح توطئه میداند. از این زمان، هفت خان بزرگمهر شروع میشود که عبارت است از:"سیلاب ناسزا"، "زندان"، "چاه تاریک"، "تنور تنگ"، "رویارویی با خردمند و دژخیم"، "قلعهی فراموشی" و "رازگشایی" قابل ذکر است در خان آخر، بزرگمهر با رازگشایی از صندوقچهی قیصر روم، به آزادی دست مییابد.