کاش می شد خونه هامون حفظ می شد، اونایی که توشون بزرگ شدیم و یه عالمه خاطره ی خوب و بد ازشون داریم. [مکث. روبه ما] خونه ی خیابون مهر بالاخره فروخته شد. درست تو روزی که قرار بود هر دو خونه، یعنی خونه ی پدرشوهرم که ما توش می شستیم و خونه ی تکثیری همسایه شون تو بنگاه فروخته بشه، تکثیری طبق نقشه ی از پیش تعیین شده از فروش خونه منصرف شد اما پدرشوهرم که از نقشه ی ماهرانه ی بیگی و ضرغام و تکثیری خبر نداشت خونه ش رو فروخت. در واقع همه چی صوری بود و فقط قرار بود به معامله انجام بشه و اون هم خونه ی اون بود و خریدار هم کسی نبود جز یکی از آدم های بیگی. اینا رو ما چند وقت بعد فهمیدیم. تکثیری با بیگی مشارکت کرد و در واحد بزرگ گیرش اومد. تکثیری، بدون این که به سال ها همسایگی فکر کنه پدرشوهرمو تحریک کرد تا خونه ش رو بفروشه تا بیگی بتونه به راحتی سه تا خونه رو تجمیع کنه. بخشی از نمایشنامه