ژاک رانسیر در کتاب کلام خاموش پرسش از چیستی ادبیات را از نو طرح میکند. ظاهرا همگان تصور روشنی از ادبیات دارند، اما بر سر تعریف آن اجماعی وجود ندارد. رانسیر به جای آنکه تعریفی نو از ادبیات ارائه کند به لحظهی شکلگیری این اصطلاح جدید رجوع میکند تا آن را در متن یک تغییر ادراکی ژرف جای دهد. به دنبال این تغییر، نظم سلسلهمراتبی حاکم بر موضوعها و ژانرهای ادبی که بنای بوطیقای کهن را تشکیل میداد فرو میریزد و جای خود را به نوعی برابری ریشهای میان موضوعها و از هم گسستن ژانرها میدهد که بر اثر آن هر چیزی میتواند از ظرفیت ادبی برخوردار باشد و هیچ موضوعی نمیتواند فرم یا سبک خاص خود را تحمیل کند. این برابری ریشهای مبنای آشوبناک ادبیات در مقام پدیدهای نوظهور و ناکامل است و از ادبیات موجودی دوپاره و متناقض میسازد که دائم در پی رسیدن به انسجام و غلبه بر تعارضهای درونی و بیرونی خود است. تحلیل پردامنهی رانسیر، که از یک سو تا افلاطون و ارسطو کشیده میشود و از سوی دیگر به ایدئالیسم آلمانی و جنبش رمانتیسم میرسد، چارچوب نظری جدیدی برای فکرکردن به تاریخ هنر و ادبیات از خلال همین تعارضها و تضادها فراهم میکند. در این چارچوب جدید، مسائل ریشهداری چون نسبت میان هنر پیشرو و سیاست رهاییبخش، هنر برای هنر و هنر در مقام بیان اجتماع، و نسبت میان هنر و زندگی از نو طرح میشوند و صورتی تازه پیدا میکنند. رانسیر در کلام خاموش موشکافیهای نظری خود را با تفسیرهای بدیعی از آثار نویسندگانی چون فلوبر، بالزاک، مالارمه و پروست همراه کرده است.