رمان سلام مترسک داستان مردی است که با بیماری سرطان دست و پنجه نرم می کند. او که شش ماه را در زندان گذرانده بعد از آزاد شدن همواره بیکار بوده است و تنها دو سه شاگرد خصوصی داشته است که به آنها زبان و ادبیات می آموخت. مهسا، زن او، بعد از زندانی شدنش تنها یک بار او را دیده بود و بعد از آن حتی پس از آزاد شدنش هرگز نخواسته بود او را ببیند یا با او زندگی کند. صارم هیچ تقاضا یا دادخواستی برای طلاق نداده بود؛ مهسا هم همینطور. تمام عشق و علاقه صارم همین یادداشت های اوست چرا که تمام شب و روز زندانش را با همین کلمات سرکرده است. دورۀ زندان صارم هیچ ربطی به خط اصلی قصه ای که خواسته بنویسد ندارد، بنابراین قصۀ او به سیاق دیگری به راهش ادامه می دهد. قصه ای بدون مهسا و بدون زندان.