رئیس دانشکده ی روزنامه نگاری، پروفسور آلبرت کورد، پس از نژادپرست و خائن نامیده شدن توسط جامعه، مجبور به ترک شیکاگو می شود. او که نویسنده ی چندین مقاله درباره ی فساد گسترده در شیکاگو، و شخصیتی تأثیرگذار در محاکمه ی جنجال برانگیز دو سیاهپوست متهم به قتل دانش آموزی سفیدپوست بوده است، آمادگی لازم برای مواجهه با موج عظیم خشم و نفرت از سوی جامعه را ندارد. آلبرت که به خاطر دیدن مادر زن ناخوش احوالش به بوخارست سفر کرده، نمی تواند در ذهن خود، جنبه های غیرانسانی و فاسد رژیم کمونیستی را با خیابان های متروکه ی شهرش مقایسه نکند. کورد با تفکر بر مشابهت های دو دنیای کاملا دور از هم و زیر نظر گرفتن اتفاقاتی در شیکاگو و بوخارست، رفته رفته شکست را می پذیرد. آلبرت کورد در دنیایی تحت سلطه ی نیروهایی که انسانیتش را تهدید می کنند، بیشتر از هر وقت دیگری در آستانه ی نابودی قرار گرفته است.