کتاب اسیر خشکی، داستان زندگی مارتا کوئست را از سال های 1944 تا 1949 پی می گیرد. مارتا در دنیایی بدون منطق و آکنده از فسادهای سازمان یافته و ناامیدی های شخصی، وارد رابطه ای عاشقانه می شود و آرامشی موقت به دست می آورد. این رابطه، هم مرهمی برای روح زخم خورده ی مارتا است و هم، عمیق ترین تجربه ی احساسی تمام زندگی این شخصیت. دوریس لسینگ با به تصویر کشیدن چگونگی ایجاد تغییرات در زندگی مارتا، این عقیده را بیان می کند که با رها شدن از احساسات شدید و پرشور، فرد می تواند حسی از یکپارچگی و تعادل را در کائنات تجربه کند. در آغاز داستان، مارتا با پیشنهاد ترفیع در شرکتی حقوقی روبه رو می شود. او به جای خوشحال شدن از این فرصت، پیشنهاد را رد می کند چرا که اعتقاد دارد تعهد بیشتر به جماعتی نالایق و غیرقابل احترام، فقط سفر او در مسیر خودشناسی را از بین خواهد برد. پس از رد این پیشنهاد، مارتا خواب می بیند که خانه ای بزرگ به همراه چندین اتاق است، اما در مرکز خانه هیچ چیز وجود ندارد. او این خواب را به عنوان تصویری از وضع خود در زندگی دانسته و برای کامل کردن خانه ی درون خوابش تلاش می کند.