نوابغ نشانههای بیبدیلی دارند که از پس عمری زیستن و کار کردن هویدا میشوند! به نمونهی مثالی جوزف کنراد که ورود کنیم، تنوع ژانری و التقاط عجیب سبکی نوشتههایش چنان حیرتانگیزند که میتوان مجموعهای از داستانهای عاشقانه، جنایی، تریلرهای سیاسی، تاریخی و ... را به کمال در آنها دید و پیشازآن که بدانیم نویسنده کیست، پس از چند سطر به یقین بگوییم که این نوشتهای از کنراد است. از لرد جیم و فریای هفتجزیره تا دل تاریکی و مأمور مخفی، دایرهی قصهپردازی گسترهی عظیمی دارد که البته برای مردی که دریا و خشکی را به غایت پیموده، عجیب هم نیست. با اینهمه یک نکتهی ثابت و اساسی در آثار کنراد وجود دارد، آنهم توجه او به فرمی از سیاستورزیست که مبنایش بر آشوب سیستماتیک، قتل و غارت است. همان فرم سیاستورزیای که نمودش را در فاشیسم همهگیر اروپایی نشان داد و آرامآرام به همهی جهان سرایت کرد. کتاب «مأمور مخفی» روایت ناب و تکاندهندهی کنراد از همین سیاست بنا شده بر ارعاب و وحشت است؛ آدولف ورلوک، در مقام یکی از بازوهای قدرت، پرورشیافته تا با زیر پا گذاشتن همهی اصول اخلاقی، عمدیت خرابکارانهی سیستم را چنان پیش ببرد که سرکوب صداهای مخالف از سوی دیگر بیرون بزند! مأمور مخفی، روایت نمونهی یکی از همان دست انفجارهاست که قدرتهای توتالیتر و پساتوتالیتر دهههاست درحال اجرای آنند. کنراد اما در این رمان سترگ و حالا کلاسیکشده، به ریشههای فکری و روانی شر در میان آدمها نقب زده و وادارمان میکند به اخلاق سیاسی و روابط فردی و اجتماعی، نگاه دیگرگونی داشته باشیم.