کارهایی وجود دارند که جرمی مارش مطمئن بود هیچ وقت انجام نخواهد داد: او اطمینان داشت که هیچ وقت نیویورک را ترک نخواهد کرد؛ پس از تحمل سختی های فراوان ازدواجی شکست خورده، دوباره عاشق نخواهد شد و مهمتر از هر چیز، هیچ وقت بچه ای به دنیا نخواهد آورد. اما حالا جرمی در شهری کوچک در کارولینای شمالی زندگی می کند، با عشق زندگی اش، لکسی دارنل، ازدواج کرده و منتظر تولد دخترش است. اما حالا که که زندگی جرمی به آرامشی نسبی رسیده و سرو سامانی یافته است، پیامی اسرارآمیز، باعث باز شدن دوباره ی زخم هایی قدیمی شده و جرمی و همسرش را وارد گستره ای از اتفاقاتی می کند که برای همیشه زندگی آن ها را تغییر خواهد داد. گرچه کتاب در اولین نگاه، به گونه ای دنباله ی رمان «باورم کن» است، اما این رمان با داستان فوق العاده جذاب خود، به تنهایی به عنوان یکی از عمیق ترین و تکان دهنده ترین داستان های عاشقانه ی نیکلاس اسپارکس، نام خود را مطرح ساخته است.