به سبد افزوده شد

مشاهده سبد خرید

کتاب غلامرضا غلامرضا را کشت Gholamreza killed Gholamreza

ناشر: نشر چشمه

نویسنده: مهدی میرمحمدی

گروه بندی: زندگی نامه

390,000 تومان
292,500تومان
25 %
افزودن به سبد خرید
  • قطع: رقعی
  • نوع جلد: شومیز
  • تعداد صفحه: 469
  • شابک: ‏‫‬9786220111740
  • نوبت چاپ: 1
  • سال چاپ : 1402
  • کد محصول: 127104
  • بازدید: 394 بار
  • تاریخ آپدیت: ۱۸ فروردین ۱۴۰۳ ساعت ۰۱:۳۶

معرفی کتاب غلامرضا غلامرضا را کشت

«به هتل آتلانتیک خوش آمدید آقای تختی. چیزی به پایان روز جمعه ۱۵ دی ۱۳۴۶، نمانده است که وارد هتل میشوید. تا دو روز دیگر صحنه ی مرگ شما در این هتل اجرا خواهد شد.» این شروع روایتی جسورانه، دقیق و متاثر کننده از زندگی و مرگ یکی از بزرگ ترین قهرمانان کشتی ایران و جهان است. غلامرضا تختی بدون شک یکی از چهره های منحصر به فرد تاریخ معاصر ایران است. او را میتوان در قامت یک کهن الگو تصویر کرد؛ پهلوان، مرشد و عیاری که در حافظه ی تاریخی ملت ما ماندگار شده است. طبیعی است که مثل هر اسطوره ی دیگری پیرامون او هم مکرر افسانه پردازی و شایعه شده است. همین امر چهره ی واقعی او را در پرده ای از ابهام باقی گذاشته و حقیقت مرگ و زندگی او را راز آلود و مکتوم ساخته است. مهدی میر محمدی در کتاب غلامرضا غلامرضا را کشت قدم بزرگی برای نزدیک شدن به حقیقت بی غبار برداشته است. بیراه نیست اگر بگوییم میر محمدی در چند سالی که برای این موضوع پژوهش کرده هیچ سند مهمی اعم از عکس، نوشته، مصاحبه و با اظهار نظری را از قلم نینداخته است. راوی دوم شخص ریزبین و دقیق آن شما را در جریان لحظه به لحظه ی ساعات منتهی به مرگ غلامرضا قرار میدهد. اما بعد میر محمدی با چیره دستی دوربینش را عقب تر می‌آورد و تصویر پشت تصویر خواننده را در ماجرایی مجذوب کننده فرو می برد. پرتره ی تختی هرگز در این افق دید تازه گم یا فراموش نمی شود و در پس زمینه هم میتوان تمام رخدادهایی را دید که خم به ابروی او و چین به صورتش می اندازند. هنر میرمحمدی این است که علی رغم ارادت آشکارش به جهان پهلوان پژوهش منصفانه و دقیقی انجام داده و حاصل آن را تبدیل به روایتی جذاب کرده است. روایتی که پس از خواندنش تازه می فهمیم چیز زیادی درباره ی تختی نمی دانسته ایم. قهرمان بلند آوازه ای که رویاهای بزرگی در سر داشت اما در آوردگاه مبارزه مقهور بدل کاریهای زمانه شد و فنون عجیبی که یکی پس از دیگری از آستین روزگار بیرون می آمد او را اسیر خاک کرد. (از متن ناشر)