به سبد افزوده شد

مشاهده سبد خرید

کتاب دوربرگردان Dorbargardaan

ناشر: جام جم

نویسنده: سیدزهیر مجاهد

گروه بندی: زندگی نامه

140,000تومان
افزودن به سبد خرید
  • قطع: رقعی
  • نوع جلد: شومیز
  • تعداد صفحه: 280
  • شابک: 9786227676129
  • نوبت چاپ: 1
  • سال چاپ : 1401
  • کد محصول: 96487
  • بازدید: 368 بار
  • تاریخ آپدیت: ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۰۸:۴۴

معرفی کتاب دوربرگردان

سیدزهیر مجاهد، نویسنده «دوربرگردان»،. وی که رفاقت شش ساله با آقا سلیمان داشته در این اثر به روایت زندگی این مجاهد افغانی که در دفاع از حرم فداکاری‌های زیادی کرده پرداخته است. در بخشی از کتاب آمده است: " چه غروب دلگیری چرک نویس هایم مثل یک دامن سفید بلند دورم پخش شدهاند. غرغر شکمم که بلند میشود برگه ها را جمع میکنم و سرهم میچینم. بوی شلغم خانه را پر کرده ٹریا، بیا تا سرد نشده بخور از پاییز امتحاناتش به ما رسیده و سرماخوردگی و شلغمش کجای این پاییز عاشقانه است؟ از اتاق بیرون میروم طبق معمول مامان روی تک صندلی کنار پیشخوان آشپزخانه نشسته و با خواهرم بحث میکند سیما با حال افسرده ای روی زمین چنبرک زده است کوچکترین شلغم را از بشقاب روی پیشخوان بر میدارم و دورترین نقطه به مامان را انتخاب میکنم و به بهانه تماشای تلویزیون روی فرش مینشینم و شروع میکنم با شلغم بازی کردن تا بالاخره بتوانم خودم را به خوردنش قانع کنم. مامان خوبیهای پسر فریبا خانم همسایه دیوار به دیوار خاله معصومه را با غلظت تعریف میکند اینکه طرف شغلی دارد و دستش توی جیب خودش است اینکه عیب و ایرادی در سر و بدنش ندارد و.... سیما پاهایش را داخل شکمش جمع میکند ما خیلی با هم فرق داریم. اون اصلا بلد نیست نماز بخونه حتی مسخره هم میکنه! مامان گوشش به این حرفها بدهکار نیست ابروی نازکش را بالا می اندازد اینها که نماز میخونن آیت الله ان؟ آدم بودن فقط به نماز خوندنه؟ آخه فقط نماز نخوندنش که نیست اون به فرهنگ دیگه داره به اعتقاد دیگه داره به بشقایم که نگاه میکنم میبینم آن قدر شلغم را با حرص فشار داده ام که نه بشقاب له شده است مامان از جایش بلند میشود و مینشیند زیر پیشخوان نزدیک سیما دستش را روی پای سیما میگذارد و با لحن آرام تری می گوید شوهر نیستها میمونی تو خونه میخوای مردم هی متلک بندازن ترشیده؟ حرف مامان مثل حرفهای دایی مصطفی است دایی مصطفی حاضر است چیزی هم دستی بدهد تا کسی تک دختر ته تغاری اش را بگیرد با همین حرف و حدیثها که «کی شوهر کنه؟ کی بچه بیاره؟ والا پسرهای چهل ساله هم دارن دخترهای بیست ساله میگیرن کی به دختر سی ساله میخواد؟» به زن دایی فشار آوردند دنبال رمال و دعانویس بگردد مبادا چو بیفتد مهرناز مرض و دردی دارد که مانده است روی دستشان یا بگویند ببین چه کاری کرده که کسی حاضر نیست او را بگیرد. "